هیزم شکن و مرگ
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
هیزم شکن و مرگ
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی باهم بخندیمهیزم شکن و مرگ

تعداد بازدید : 20
نویسنده پیام
soheil آفلاین


ارسال‌ها : 26
عضويت : 15 /9 /1392
سن : 16
یاهو : soheilahmadi23
تشکر ها: 10
تشکر شده : 41
هیزم شکن و مرگ
هیزم شکن پیری که از سختی روزگار و کهولت، پشتش خمیده شده بود، مشغول جمع کردن هیزم از جنگل بود . دست آخر آنقدر خسته و نا امید شده بود که دسته هیزم را به زمین گذاشت و فریاد زد:" دیگر تحمل این زندگی را ندارم ، کاش همین الان مرگ به سراغم می آمد و مرا با خود می برد."

همین که این حرف از دهانش خارج شد ، مرگ به صورت یک اسکلت وحشتناک ظاهر شد و به او گفت : " چه می خواهی ای انسان فانی ؟ شنیده ام که مرا صدا کرده ای" هیزم شکن پیر جواب داد :" ببخشید قربان ، ممکن است کمک کنید تا من این دسته هیزم را روی شانه ام بگذارم."

امضای کاربر : در بیکران دور بر سنگ سخت گور با گهری سرشت دستی چنین نوشت ، دنیام فدای دوست

یکشنبه 01 دی 1392 - 22:53
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 2 کاربر از soheil به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sina & avala &



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ