mehran
ارسالها : | 10 |
عضويت : | 3 /10 /1392 |
تشکر ها: | 28 |
تشکر شده : | 24 |
|
کفش خندان
به نام خدا
تو را چگونه ببینم،همینطور آرام،معمولی؟!بی هیچ
نوایی،سازی؟!تورا که هر روز سر میزنی بر این خانه، بر این گردی نشسته از خاک، بر
این دل!!!!!دیدیش؟؟وضعیتش چطور است؟کماییه کمایی یا هماییه همایی.یا طعمی از هر
میوه دارد؟میوه ی خراب یا تازه؟خلاصه اوضاع چطور است؟تو را چگونه ببینم در این
سیاهی شب،در این غبار غمبار،در این سکوت سرد سنگین سربر صامت،تو می آیی یا من
بیایم؟،اگر قرار است من بیایم،به من بگو چون هماهنگ نیستند، این اعضا،این حرکات،
این رفتار.نگفتی ،تو می آیی یا من بیایم؟!اگر قرار است که من بیایم پس صبر
کن،بگذار تا کفش هایم را بیارم،بپوشم،بشورم،آخر چندی پیش در گلزار هوی بوده
است.
اندکی صبر کن
دم در چیزی نیست،لنگه ی کفش من این جاها بود!زیر اندیشه ی
این جا کفشی!مادرم شاید این جا دیشب کفش خندان مرا،برده باشد به اتاق، که کسی پا
نتپاند در آن،هیچ جایی اثر از کفشم نیست
صبر کن را نیفت،کفش هایم نیست.ازین نیز میگذریم.بگو تو را
چگونه ببینم،عینکم را بر دارم یا باشد!،تجسم را میگویم ،سالهاست که فقط تو را در
ذهن تجسم می کنم،با تجسم هایم ببینمت یا.....تو به من بگو!،که من این همه سال در
جستوجوی توأم،فقط یک دیدار ،فکر دیگری ندارم،دیدنت را هنر میدانم، در این سکوت سرد
سنگین سربر صامت.چگونه دیده میشوی، این بار جوابم را بده.بگو که نیازی به این عینک
نیست ،بگو که تجسم را رهایش کنم،اندیشه ام را از فکری که پر کرده ام خالی کنم،آرزو
خوب است نه اینکه تمام ذهن را پر کرده ام ولی بی عمل....
بگو که اول باید کفش هایم را پیدا کنم، بگو که نباید گم
کردن کفش هایم را به گردن دیگری بیندازم.بگو که نیازی به دویدن های مادی نیست و تو
خود به سراغم می آیی،نرم و آهسته، که مبادا ترک بردارد چینی نازک تنهایی من،بگو که
فقط خوب باشم،بگو که کمک به همین مردم چه مادی چه معنوی کفش هایم را می سازد.
دوستان !کفش مرا کشف کنید!کفش من می فهمید که کجا باید
رفت،که کجا باید خندید،کفش من له می شد گاهی،زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی،توی
صف های دراز.من در این کله ی صبح،پی کفم هستم،تاکنم پای در آن......
|
|
پنجشنبه 05 دی 1392 - 01:42 |
|