حکایت غرور
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
حکایت غرور
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلی باهم بخندیمحکایت غرور

تعداد بازدید : 15
نویسنده پیام
sina آفلاین


ارسال‌ها : 3
عضويت : 30 /9 /1392
محل زندگي : گرگان
سن : 18
یاهو : sinamoradhosseini
تشکر ها: 10
تشکر شده : 5
حکایت غرور

حکایت غرور,حکایت


در دوران گذشته دو برادر یکی به نام «ضیاء» و دیگری به نام «تاج» در شهر بلخ زندگی می کردند. ضیاء مردی بلندبالا، بذله گو، نکته سنج و خوش اخلاق بود. اما برادرش «تاج» قدی بسیار کوتاه داشت، با این حال از علم بالایی بهره می برد، به همین سبب به برادرش به دیده حقارت می نگریست. حتی از وجود او خجالت می کشید.
روزی ضیاء به مجلس برادرش تاج که با حضور شخصیت های بزرگ برپا شده بود وارد شد، ولی غرور علمی تاج مانع از آن شد که به احترام برادرش بایستد. از این رو نیم خیز شد و به سرعت نشست.
وقتی ضیاء از برادرش آن حرکت ناپسند را دید، با کنایه ای که حکایت از نکته سنجی او داشت، فی البداهه به مزاح گفت: «چون خیلی بلند قامتی، برای ثواب، کمی هم از آن قامت سروت بدزد.

یکشنبه 01 دی 1392 - 16:53
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 1 کاربر از sina به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: avala &



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ